وقتیکه بچه بودم پرواز یک بـادبـــــــادک میبردت از بامهای سحرخیــــــزی پلک تا نارنجزاران خورشید وقتیکه بچـــــــــه بودم خوبی، زنی بود که بوی سیگار میداد و اشکهـــای درشتش از پشت عینک بـــا قرآن میآمیخت آه! آن روزهای رنگین آه! آن روزهای کوتـاه.. وقتی که بچــــــــــه بودم آب و زمین و هوا بیشتــــــر بود و جیرجیرک شبها در خاموشی ماه آواز میخواند وقتی که بچـه بودم در هـــــر هزاران و یک شب یک قصــــــــــــــــــــــــــــه بس بود تا خواب و بیداری
↧